کافه پرنس
درباره وبلاگ


کافه کافه

پيوندها
روزگارم مرد با تمام خاطراتش
جمعه بازار
چه رازیست وراي این همه عظمت
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کافه پرنس و آدرس cafe-prince.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 16
بازدید ماه : 36
بازدید کل : 22901
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
پرنس
monarch

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : monarch

سلام بچه ها

حالتون خوبه؟

زیاد وقتتون رو نمیگیرم

فقط یه تغییراتی ایجاد شده که لازمه شما دوستای عزیز در جریانش باشید

راستش من و پرنس زیاد با سیستم لوکس بلاگ حال نمیکنیم

واسه همین تصمیم گرفتیم بارو بندیلمون رو ببندیم و بریم یه جای دیگه

پرنس جون زحمت کشیدن و وبلاگ جدید رو راه اندازی کردن

وظیفه اطلاع رسانی به شما دوستای عزیز هم به عهده من بود ولی از اونجایی که من ادرس تک تکتون رو ندارم و نمیدونم کیا وبلاگ رو دنبال میکنن

تصمیم گرفتم توی یه پست جدید همین جا به همتون بگم که از این به بعد ادرس وبلاگ به:

http://prince-monarch.blogfa.com

تغییر کرد

 
سه شنبه 20 تير 1391برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : monarch

به اخباري که هم اکنون به دستمان رسيده توجه کنيد

گويا پرنس نام برده در پست قبل که قول پست جديد را به ما داده و ابلاغيه آن را ما در وبلاگ نهاده بوديم

با هزار بدبختي و کلنجار آن هم به خاطر سرعت اينترنتي درب و داغانشان

بالاخره موفق ميشوند پست مربوطه را با دستان مبارکشان به تحرير دراورند

اما از بد روزگار و از بدشناسي شما خوانندگان عزيز در همان لحظه ارسال مطلب

مودم پير و فرسوده جناب پرنس دار فاني را وداع گفته و جان به جان آفرين تسليم ميکنند

اين است که ديگر فعلا از ادامه داستان خبري نيست

 
یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 11:29 :: نويسنده : monarch

سلام به همه دوستايي که اين وبلاگ رو دنبال ميکنن و اينجا سر ميزنن

اونايي که واقعا مطالب وبلاگ رو خونده باشن ميدونن که جناب پرنس تو اين کافه يه داستاني رو شروع کرده بود که چند قسمتش رو نوشته بود که به دليل امتحاناتش يه چند وقتي نبودش، الانم که اومده و سرش خلوت شده و ميخواد پست جديد بزاره مثه اينکه مشکله نتي براش پيش اومده و کلا نمي تونه با اينترنت ارتباط برقرار کنه اينه که معذرت خواهي کرد و از من خواست بگم که هفته آينده حتما مياد

نگران نباشيد

خودتونو کنترل کنيد و کار خطرناکي انجام نديد (منظورم اينه که خودکشي نکنيد)

انشالله مياد و با ذکر يک انچه گذشت دوباره ادامه داستان رو شروع ميکنه

 
جمعه 16 تير 1391برچسب:, :: 10:26 :: نويسنده : پرنس

با سلام و عذرخواهی بابت بدقولیم

بابا خط های اینجا به گل اومده هر کاری کردم نشد پست بزارم امروز هم با هزار

سلام و صلوات وارد شدم

چی؟ فکر کردین دیگه نمیام؟ فکر کردین من هستم عمرا هم نمیرم

یه جمله زیبا از گابریل گارسیا براتون دارم

زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن

کارتهای بد است.

راستی ادامه داستان رو بنویسم یا نه؟!! بستگی به میل شما داره. اگه قرار باشه

بنویسم زود به زود پست میزارم و از داستان جا نمیمونین. این بار دیگه هفته ای

یه قسمت نیست بلکه 1 روز در میونه

منتظر نظرتونم

 
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : monarch

-- بی نظیرترین متنی که در رابطه با خشونت علیه زنان نوشته شده است:
خشونت همیشه یک چشم کبود و دندان شکسته و دماغ خونی نیست. خشونت، تحقیر، آزار
و گاهی یک نگاه است.
نگاه مردی به یقه ی پایین آمده ی لباس زنی وقتی که دولا شده و چای تعارف میکند.
نگاه برادریست به خواهرش وقتی در مهمانی بلند خندیده. نگاهی که ما نمیبیینیم.
که نمیدانیم ادامه اش چیست وقتی چشم های ما در مجلس نیستند.

... ترسیست که آرام که آرام آرام در طول زمان برجان زن نشسته است.
خشونت بی کلام، بی تماس بدنی مردی است که در را که باز میکند زن ناگهان مضطرب
و غمگین میشود.

نمیداند چرا درحضور مرد انگار کلافه باشد.
انگار خودش نباشد. انگار بترسد که خوب نیست.
که کم است. که باید لاغرتر باشد، چاق تر باشد،
زیباتر باشد، خوشحال تر باشد، سنگین تر باشد،
سکسی تر باشد، خانه دارتر باشد، عاقل تر باشد.

خشونت آن چیزیست که زن نیست و فکر میکند باید باشد.
خشونت آن نقابیست که زن میزند به صورتش تا خودش نباشد تا برای مرد کافی باشد.
مرد میتواند زن را له کند، بدون اینکه حتی لمسش کند.
بدون اینکه حتی بخواهد لهش کند.

این ارث مردان است که از پدران پدرانشان بهشان رسیده.
خشونت، آزار، تحقیر امتداد همان "مادر ... ها، ... ها، خواهر ...ها، مادرش را
فلان ها،
عمه اش را بیسار"هاییست که به شوخی و جدی به هم و به دیگران میگوییم.

خشونت، آزار، تحقیر همان "زن صفت، مثل زن گریه می کردی"هایی است که بچه هایمان
ازخیلی کودکی یاد میگیرند.

خشونت، آزار، تحقیر، پله های بعدی نردبانی هستند که پله ی اولش با فلانی و
بیساری معاشرت نکن چون ...
فلان لباس را نپوش چون ...
است.
چون هایی که اسمشان میشود " عشق"!
عشق هایی که میشوند ابزار کنترل
که منتهی میشوند به
زنانی بی اعتماد به نفس، بی قدرت، غمگین، تحقیر شده، ترسان، وابسته، تهدید به
ترک شده
و شاید کتک خورده که فکر میکنند همه ی زخم هایشان از عشق است.
که مرد عاشق، زخم میزند و زخم بالاخره خوب میشود.

خشونت توجیه آزار روحی، کلامی، جسمی، جنسی مردی است که مست است.

مستی انگار عذر موجهی باشد برای ناموجه ترین رفتارها. می دانید؟

کتک بدترین نوع خشونت علیه زنان نیست.

کبودی و زخم و شکستگی خوب میشوند.
قدرت و شادابی و باوربه خویشی که از زن در طول ماهها و سالها گرفته می شود
گاهی هیچ وقت، هیچ وقت، ترمیم نمیشود.

خشونت دست سنگین پدریست که بر صورت دخترک 9 ساله اش بلند میشود اما هرگز فرود
نمی آید.
خشونت گردنکشی برادری است که نگاه پسرک معصوم همسایه را کور میکند و خواهر را
ناامید میکند از عشق پاک و دیوار به دیوار همسایگی .

خشونت آروغ زدن های شوهرست به جای دستت درد نکند برای دستپخت عالی یک صبح تا
ظهر حبس شدن در آَشپزخانه.
خشونت، قانون نابرابر حق قیومیت پدربزرگیست که در فقدان پدر، صاحب بلامنازع
نوه ی دختریش میشود بی اینکه حضور مادر درجایی دیده شده باشد.

خشونت حق ارثیست که پس ازمرگ پدربه تو داده میشود. نیم آن چیزی که برادرت
میگیرد و تازه منت برسرت می گذارند که نان آور خانه ات دیگریست.
خشونت خود ما زنانیم که تمامی اینها را میپذیریم بی هیچ اعتراضی و آن کسی راهم
که در میانمان به اعتراض بلند میشود با القاب زن فلان و بهمان به سخره میگیریم.
خشونت خود خودمانیم و از ماست که بر ماست ...

 
دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:, :: 12:55 :: نويسنده : monarch

 اندکی فکر کن ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند.

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند :
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند :
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

من برای تمام رفتگانی که بدون داشتن اثر و نشانه ای از مرگ،
ناغافل و ناگهانی چشم از جهان فرو بستند،
سوگواری می کنم.

من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که :
آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند،
و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند،
گریه می کنم.

به افراد دور و بر خود فکر کنید ...

کسانی که بیش از همه دوستشان دارید،
فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمارید،
در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتباهی شده اید.

قدر لحظات خود را بدانید.

حتی یک ثانیه را با فرض بر این که آنها خودشان از دل شما خبر دارند از دست ندهید؛
زیرا اگر دیگر آنها نباشند،
برای اظهار ندامت خیلی دیر خواهد بود !

"دیروز"
گذشته است؛

و

"آینده"
ممکن است هرگز وجود نداشته باشد.

لحظه
"حال" را دریاب
چون تنها فرصتی است که برای رسیدگی و مراقبت از عزیزانت داری.


اندکی فکر کن ...

 
پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : monarch

پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون

با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون

هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها

هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان / ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان

ای نام زیبایت همیشه اعتبارم / خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدرم : منی که پدر شده ام می دانم چه رنجهایی برای من کشیدی. من می دانم که با چه

 سختی هایی نیازهای من را بر طرف کردی ، پدرم قسم به تمام روزهای سرد و گرم که

برایم زحمت کشیدی دوستت دارم و خیالت برایم تکیه گاه است ، روزت مبارک  . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

علی پا به این دنیا گذاشت و قلب عاشقان را محسور کرد و همگان را با انسانی آشنا کرد

 که پدر تمامی آفریدگان پروردگارش لقب گرفت روز پدر مبارک  . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 روز پدر رو به بابای خوب دست و دلبازم تبریک میگم

 (هم اکنون نیازمند یاری سبز شما می باشیم!)

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 اگه یه مرد تو این دوره زمونه باشه اونم تویی روزت مبارک  . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 روز مرد رو به مرد راستینی که مقام زیبای مردانگی رو درک کرده تبریک میگم

روزت مبارک . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی

 و... بسیار سخت است ... پدرم روزت مبارک . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ولادت مولی الموحدین امیرالمومنین حیدر کرار شیر خدا مولود کعبه و فرا رسیدن روز پدر را

خدمت شما  تبریک و تهنیت عرض میکنم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

مکه پر شور و شعف ، کعبه می گیرد شرف

قبله را قبله نما ، آمده میر نجف

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب،

 مبارک باد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، مبارک باد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ای تو کعبه را نگین، یا امیر المؤمنین

ای تو خلقت را پدر، وی خلائق را امین

کن نظر از روی لطف، به تمام پدران

روز سیزده رجب، ای امیر مؤمنان

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان ، ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان

ای نام زیبایت همیشه اعتبارم، خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

بابا دوستت دارم بابت تمام زحماتی که کشیدی دستانت را می بوسم و ممنونتم .

 روزت مبارک . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک .

 از صمیم قلب دوستت دارم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 نمک بر زخم من شیرین تر از خواب سحر گردد ،

 جگرها خون شود تا یک پسر مثل پدر گردد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

باور کن ماه هاست زیباترین جملات را برای امروز کنارمی گذارم،

 اما امشب همه جملات را فراموش کرده ام، همینطور بی وزن و بی هوا آمدم بگویم .

 پدرم روزت مبارک . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 پدر عزیزم

از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کنم تا هجرتم نیز سبکبال باشد

این بالهای پرواز قناعت و امید و عشق را تو به من بخشیدی

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

بابا جون ، میدونم خیلی عذابت میدم ولی جوونیه و هزار جور شیطنت ،

 شما به بزرگیه خودت ببخش و بدون که از تموم وجودم دوستت دارم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدر جان ، نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ،

 بدان که برای من بهترینی . روز پدر مبارک باد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدرم راه تمام زندگیست ، پدرم دلخوشی همیشگیست . روزت مبارک باباجون

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

دلم شده غرق سرور و شعف

کعبه شده بهر علی یک صدف

مرغ دلم رها شده به سوی

ایوان باصفای شاه نجف

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

نیستم بیگانه، هستم آشنایت یا علی

از ازل دل داده بر مهر و ولایت یا علی

تا جمال خویش را در کعبه حق ظاهر کند

پرده گیرد از جمال دلربایت یا علی

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

حضرت علی (ع) فرمود: کسی که زبانش را حفظ کند، خداوند عیب او را می پوشاند . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

میلاد مرتضی اسدالله حیدر است

جشن ولادت علی(ع) آن میر صفدر است

زوجی برای فاطمه حق آفریده است

این زادروز همسر زهرای اطهر است

با کوردل بگو، که بجز شیر حق علی (ع)

جای ولادتش حرم خاص داور است؟.

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

حضرت علی (ع) فرمود: قناعت انسان را بی نیاز می کند.

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

حضرت علی (ع) فرمود: کار نیک را با منت باطل مکن .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

حضرت علی (ع) فرمود: موج های بلا را ، پیش از آنکه بلا سر رسد، با دعا از خود رفع کنید.

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

آن شیر دلاور که زبهر طمع نفس / در خوان جهان پنجه نیالود، علی بود

شاهی که وصی بود و ولی بود، علی بود / سلطان سخا و کرم و جود، علی بود . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

تمام لذت عمرم همین است

که مولایم امیرالمومنین است . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

حضرت علی (ع) فرمود:

 اسلام معنایش تسلیم در برابر دستورات الهی و عمل به آنها می باشد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود / خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود

حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین / حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود

هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین / بال های خویش را دست توسل کرده بود

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت / جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت

هنگام نهادن قدم بر سر خاک / دیوار حرم به احترام تو شکافت . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

زان سبب ماه رجب ماه خداست / که اندر آن میلاد شاه لافتی ست

شد رخش از کعبه ظاهر، عقل گفت: / چون که صد آمد نود هم پیش ماست

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 حجت حق، از حریم حق، به امر حق عیان شد

روشن از نور رخش، ارض و سما، کون و مکان شد

خانه زاد حق ولادت یافت اندر خانه ی حق

حق به مرکز جا گرفت، باطل گریزان از میان شد . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

زد عشق تو خیمه در دل ما / حل شد زتو جمله مشکل ما

با مهر علی و آل بسرشت /از روز ازل خدا دل ما

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

چه کسی میداند در پس این چهره مهربان خستگیت را

  پدرم دوستت دارم . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، مبارک باد.

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است

جان من، جانان من، روح و روان من علی است

تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی

شکر لله حاصل عمر گران من علی است . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 هر کس که شود داخل حصن حیدر / ایمن بود از عذاب روز محشر

جز مهر علی و آل چیزی نبود / سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 ای تو کعبه را نگین/ یا امیر المؤمنین / ای تو خلقت را پدر/ وی خلائق را امین

کن نظر ز روی لطف/ به تمام پدران / روز سیزده رجب/ ای امیر مؤمنان  . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

 تقدیم به پدر حقیقیمان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:

ای سفر کرده ی موعود بیا / که دلم در پی تو دربه در است

جان ناقابل این چشم به راه / برگ سبزی به تو، روز پدر است
 
ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ
 
اس ام اس روز مرد ، پیامک روز مرد ، اس ام اس روز پدر – RadsMs.com

پدرم به یمن لطف تو بختم بلند خواهد شد / سرم به خاک رهت ارجمند خواهد شد

لبی که زمزمه درد میکند شب و روز / به یمن روزی تو پر نوشخند خواهد شد

روزت مبارک پدر
 
ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

همسر بی همتای من ، با یک دنیا عشق روز مرد را به تومهربانترین و تنها تکیه گاهم

تبریک میگویم و آزروی بهترین ها را برایت دارم

دوست دار تو . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

همسر عزیزم بابت تمام خوبی هایت سپاسگذارم و روز مرد را به تو که در خاطرم

بهترین مرد عالمی تبریک میگویم

با عشق همسرت …

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

یارم ای چراغ خونه مرد دریا ، مرد بارون / با تو زندگی یه باغه ، بی تو سرده مثل زندون

هرچی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزو ها / هنوزم اگه نگیری دستامو ، می افتم از پا

تقدیم به مرد زندگیم ، روزت مبارک . . .
 
ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

اس ام اس روز مرد ، پیامک روز مرد ، اس ام اس روز پدر – RadsMs.com

همسر خوبم ، روزهای با تو بودن قشنگ ترین روزهای خداست

روز مرد بر بهترین مرد دنیا مبارک

همراه همیشگی تو در زندگی . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدر مهربان و خوبم از زحماتی که در این سالها برای من کشیدی

سپاسگذارم ، و از خدا میخواهم سایه مهربانی ات تا ابد بر سرمان بماند

روز پدر مبارک .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

اس ام اس روز مرد ، پیامک روز مرد ، اس ام اس روز پدر – RadsMs.com

عزیزم از صمیم قلب دوستت دارم و امیدوارم بتوانم جوبگوی محبت های

بی پایان تو باشم ، و سال های سال در کنار هم زندگی زیباتر از قبل داشته باشیم

همراه همیشگی تو . . .

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را

اینقدر طولانی میکرم که برای بی تو بودن وقتی نمیماند

روزت مبارک

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ

زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “

به همراه یک آسمان عشق و تمنا

تقدیم به تو همسر عزیزم  ، روزت مبارک

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدر مهربان و دوست داشتنی ام ، از لطف و مهربانی تو است

که امروز میتوانم با خیالی آسوده و مطمئن و با تمام وجود

روز پدر را به شما تبریک بگویم

امیدوارم بتوانم قدر دان زحمات شما باشم

روزت مبارک پدر

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

پدرم ، تاج سرم ، تو اعتبار منی ، تو تکیه گاه منی

بدون تو و محبت های بی پایان تو هیچم

امیدوارم بتونم فرزند خوبی برای شما باشم

بهترین پدر دنیا ، روزت مبارک

ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ

به دنبال قشنگ ترین واژه ها و کلمات میگردم

اما هیچ کلمه و واژه ای نمیتواند عظمت حضور تو را در زندگی من وصف کند

فقط میگویم ” دوستت دارم پدر ” روزت مبارک

 
چهار شنبه 10 خرداد 1391برچسب:, :: 8:30 :: نويسنده : پرنس

انتخاب با توست

یا می تونی بگی صبح بخیر خداجون یا بگی

خدا به خیر کنه، صبح شده...

 
پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, :: 23:41 :: نويسنده : پرنس
تاریخچه کوتاه اختراعات و اکتشافات

مرد و زن در زمینه های مختلف، حتی کاربرد اختراعات و اکتشافات، با یکدیگر تفاوت دارند.

1. مرد کلمه را کشف کرد و مکالمه اختراع شد... زن مکالمه را کشف کرد و شایعه اختراع شد!
2. مرد قمار را کشف کرد و کارت‌های بازی اختراع شد... زن کارت‌های بازی را کشف کرد و جادوگری اختراع شد!
3. مرد کشاورزی را کشف کرد و غذا اختراع شد... زن غذا را کشف کرد و رژیم غذایی اختراع شد!
4. مرد دوستی را کشف کرد و عشق اختراع شد.... زن عشق را کشف کرد و ازدواج اختراع شد!
5. مرد تجارت را کشف کرد و پول اختراع شد... زن پول را کشف کرد و « خرید کردن »اختراع شد!
6. البته از آن به بعد مرد چیزهای بسیار زیاد دیگری را هم کشف و اختراع کرد... ولی زن همچنان مشغول خرید کردن است!

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

دوستان عزیز

با توجه به اینکه فصل امتحاناست و شما هم دانشجویین و درد منو

درک می کنین لذا با کمال پوزش ادامه داستان رو بعد امتحانام میزارم

یعنی هفته دوم تیر

نگران نباشین اولش خلاصه ای از قسمت های قبل رو میارم تا یادآوری شه

 
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 10:6 :: نويسنده : monarch

 

قد بالای ۱۸۰، وزن متناسب، زیبا، جذاب و … این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند. توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم.
چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لااقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد. تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم و همچون عکسی همه جا همراهم بود ...

تا اینکه دیدار محسن، برادر مرجان، یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.
از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم (البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود. همان قدر زیبا، با وقار، قد بلند، با شخصیت و …
در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.
وای که آن روزها چقدر دنیا زیباتر شده بود. رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود. به اندازه ای که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد.

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم. ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت، پیوندمان محکم تر شد. چرا که داغ دوری، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته ای یک بار با هم تماس داشتیم، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت و هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم، ناگهان حادثه ای ناگوار همه چیز را به هم ریخت و انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد ...

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود. باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند. چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود. آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه ...
آیا محسن معلول، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!
منی که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت !
محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم. برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد.
آن روز مرجان در میان اشک و آه، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت. از اینکه او بیشتر از معلولیتش، ناراحت این است که چرا من، به ملاقاتش نرفته ام.
مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

هنگام خداحافظی، مرجان بسته ای کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت: این آخرین هدیه ای است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود. دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست، محسن برای تهیه ی اون، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و ... این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته، برای اینه که موقع زخمی شدن، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه.
بعد نامه ای به من داد و گفت : این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (نامه و هدیه رو با هم باز کنی)

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم اما جرات باز کردنش را نداشتم.
خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم، میخندید.

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه برمیگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد، سر جایم میخکوبم کرد :
- سلام مژگان ...
خودش بود. محسن، اما من جرات دیدنش را نداشتم.
مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم.
چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !
مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد
و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت.
- منم محسن، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟
در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم :
س ... سلام ...
- چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟!
- یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خوای نگام کنی ! ...
این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند. طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم.

حرفهایش که تمام شد. مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم. تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود.
آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم، با یک پا و دو عصای زیر بغلی ... کمی به رفتنش نگاه کردم، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خورد.
وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم.
نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !
چرایش را نمیدانم. اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم.

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت ...
حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود. سوار بر امواج نوری، به درون چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد.
داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت. اما قلبم ...
قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند.
بله، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.
ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم. داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد.

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم.
- سلام مژگان، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام، اما دوست دارم چیزهائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگ ترین چیزها برای تو باشد. جلو رفتم و ...
بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی، فکر کردم از دست دادن یک پا، ارزش کندن آن گل را نداشته. اما حالا که دارم این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل، نه فقط به خاطر تو، که در واقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد، چه برسد به یک پا و …)

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم. اما همین چند جمله محسن کافی بود، تا به تفاوت درک عشق، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست …
چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم. به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.

و اکنون سالهاست که محسن مرا بخشیده و ما در کنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.
ما، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم ...

 
سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : monarch

قوانين سخت پدر را خوب مي دانست

ظهر گرم تابستان بود و پدر خسته از سر کار آمده بود تا استراحت کند

خوابش سبک بود و اگر از خواب به هر دليلي مي پريد سرش درد مي گرفت

براي همين به همه فرزندان کوچکش گوش زد کرده بود که اگر بخوابد و سر و صدايي از آنها بشنود با کمربند کارشان را مي سازد و گفته بود يا مثل بچه آدم بخوابيد يا اگر نمي خوابيد برويد توي اتاق بي سرو صدا بازي کنيد

بازي که بي سر و صدايش کيف نداشت!!

پسر بزرگ و وسطي خانواده گرفتند خوبيدند...

دختر کوچکتر و پسر کوچک و وروجک خانه حرف پدر را جدي نگرفته بودند و دلشان شيطنت مي خواست

فرزند دوم و دختر خانواده که گويا هميشه غمگين بود و بي جهت تمام کاسه کوزه ها سرش ميشکست و هميشه دعوا ميشد...

از تهديد پدر ترسيده بود و بالشش را آورد و روي زمين جلوي کولر پيش بقيه دراز کشيد که بخوابد

دو وروجک خانواده بالاي سرش آمدند و شروع کردند به پچ پچ کردن و خنديدن

دخترک مي ترسيد هر چه مي گفت برويد توي اتاق، الان بابا بيدار ميشه، ساکت باشيد، از پيش من بريد...

هر کاري کرد فايده نداشت بالاخره پدر با عصبانيت بيدار شد

سرشان داد زد... يک لگد به دخترک که دراز کشيده بود زد و گفت زهرمار دختره گنده مگه نشنيدين چي گفتم

دختر گنده تنها 8 سال بيشتر نداشت

امد از خودش دفاع کند که پدر از جا بلندش کرد و دستش را کشيد

آن دو پسري که خواب بودند را هم از خواب پراند و گفت حالا خودشون رو به موش مردگي زدند

کشان کشان هر سه را تا دم در برد و در را باز کرد

با عصبانيت گفت زود باشيد از همين جا بدون دمپايي بريد ان طرف حياط زير آفتاب بايستيد تا وقتي نگفتم داخل نيايد

از پنجره نگاه ميکنم هر کي بياد تو سايه بيشتر تنبيه ميشه

فقط اشک بود که از چشم دخترک سرازير ميشد

خواهر و برادر کوچک پشت پنجره آمده بودند و با ناراحتي نگاه مي کردند

مي دانستند اين تنبيه به خاطر آنهاست اما نمي توانستند راستش را بگويند!

گریه های ناز و بانمک کودکان

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد